زینب کریمی - روی دست که نه روی چشمها تشییع شدند. در سیل اشک و آه ، غرق در گل و گلاب.
تهران یادش آمد عبور از وابستگی و رسیدن به همبستگی را.
شهر میزبان تشییعی بود به وسعت نام وطن برای سرزمینی که جان و مال و عزیز به پایش داده شده. روایتی از به آغوش کشیدن فرزندانی که دست از دنیا کشیدند و ترک وابستگی کردند.
و چه بزرگمردی بالاتر از ترک وابستگی.جایی که مال که هیچ، مادر و پدر و همسر و فرزند هم هیچ، آنجا که جان هم هیچ میشود و فدا.
آزاد از هر چه رنگ تعلق پذیرد. مردم تهران غلام همت شهدایی شدند که حتی چشم به راهی مادرانشان هم سنگی پیش پایشان نبود.
با خودم فکر میکنم«مادر چشم به راه» یک موصوف و صفت نیست. یک دنیا چشم انتظاری و غم و اندوه است. مادر چشم به راه روایت زنهایی است که کنج خانههایشان برای دیدن دوباره جوانهایشان ثانیه شماری کردند و خیلیهاشان ثانیه کم آوردند.
من فکر میکنم این اشکها به نیابت از مادرهایی ریخته میشود که گوشه گوشه این خاک منتظرند.
یاد مادرهای چشم به راه نمیگذارد این تابوتها بدون تشییع و غریب به خاک سپرده شوند.
شهدایی که گمنامند اما خوشنامند. عزیزانی که مردم این شهر عزیزترشان کردند.
نظر شما