میگویند تبریزیها در سالهای دور، بهخصوص در دوران مشروطه، در این کوچهها دشمنان خود را از پای درمیآوردند و این یکی از استراتژیهای مهم آنان برای نبردهای شهری بوده است! در دوران نوجوانیام گشتوگذار پیاده در این کوچهها و کشف پیچیدگیها و راههای میانبر یکی از بزرگترین تفریحاتم بود. ساختمانهای قدیمی با نماهای ساده گلی، خشتی و آجری و خیلی کمتر سنگی که اغلب آراسته به درختان بید و گلها و گلدانها و گاه پتو، فرش یا موکتی تازه شستهشده از دیوارهای آنها آویزان بود. کودکان و پیرزنانی هم بودند که به جبر والدین یا زمانه فقط میتوانستند از قاب کوچک پنجره شهر را تجربه کنند و لبخندهایشان زینتبخش خانهها میشد.من در آن روزها تمام تمرکز فکریام روی بنبستبودن یا نبودن کوچهها و اینکه کدام راه به کجای شهر میرسد بود و شاید دوچرخهسواری که بیهوا یا تعمدی برای ترساندن به سویم میآمد حواسم را پرت میکرد. همیشه بیصبرانه منتظر آمدن فامیلها و آشنایان ساکن در شهرهای دیگر بودم تا به هوای تفریح و قدمزنی اکتشافات جدیدم را به آنها نشان دهم و از بابت اینکه چقدر خوب راهها را میشناسم و شهرم چه ساخت جالبی دارد غرور نوجوانیام را ارتزاق کنم.
شاید همین عادت دیرینه و احساس خوبی که نتیجه خالیشدن ذهن از دغدغهها و دردهای روزمرگی بود بهتدریج باعث شد تا پیادهروی و قدمزدن تبدیل به یکی از مهمترین مهارتهای زندگیام برای آرامسازی ذهنی و اجتناب از چالشهای فکری شود.از آنجا که مغز ما آدمها ساختار بسیار فعالی دارد، بهتدریج به ساحت این قدمزدنها آوازخوانی رویاپردازیها با سناریوهای مختلف هم راه پیدا کرد. در اوایل جوانی و روزهایی که برای کنکور دانشگاه آماده میشدم، پیادهروی یکی از بهترین فرصتهایی بود که بتوانم فارغ از تمام آنچه باید در واقعیت با آن روبهرو میشدم، نمایشنامه ایدهآل خودم را بسازم و نقش اول داستانهایی باشم که در بسیاری از اوقات رنگ و بوی عاشقانه نیز داشت و فراز و فرودهای هیجانی آن ساعتهای پیادهروی را به راحتی برایم ممکن میساخت.
از دانشگاه فردوسی مشهد برای تحصیل در رشته روانشناسی عمومی قبول شدم. دانشگاه فردوسی محوطه بسیار بزرگی دارد و برای رفتوآمد از دانشکدهای به دانشکده دیگر یا خوابگاهها و ساختمانهای اداری سیستم حملونقل اتوبوسی پیشبینی شده است. فضای داخلی آن پر از خیابانهای عریض با درختان بلند و سرسبز بود که گفته میشد باقیماندهای از باغهای ملکآباد است.محوطهای که در هر فصلی زیباییهای خاص خود را دارد و برای علاقهمندان به پیادهروی یکی از بهترین و مستعدترین فضاها را فراهم میکند. فانتزیهای عاشقانه، ساختمانهای خوابگاههای دخترانه، چالشهای ارتباطی دانشجویی و دوری از خانواده را نیز به آن بیفزاییم، درنهایت میرسیم به اینکه هر گاه فرصت پیدا میکردم یا قرار میشد برای کاری به دانشکدهها یا ساختمانهای مختلف دانشگاه بروم با اشتیاق فراوان بدون توجه به ایستگاههای اتوبوس اقدام به پیادهروی و قدمزنی میکردم. باید اعتراف کنم پیادهروی در تمام آن سالها نقش بسزایی در رشد حافظه موسیقاییام نیز داشت و زمان مساعدی برای ساعتها آوازخوانی فراهم میکرد.
بعد از فارغالتحصیلی، پرواضح است که آهنگ زندگی با نتهایی جدیتر در سناریوهای مسئولیت فردی، خانوادگی، شغلی و اجتماعی شروع به نواختن کرد. از طرفی دغدغهها و چالشهای ذهنی بیشتر نیاز به پیادهروی و قدمزنی را برای پناه بردن به آرامش افزایش داده و از سویی دیگر همین امورات مهم دنیای واقعی عرصه را برای زمان چنین فعالیتی تنگتر میکرد. اما تأسفبرانگیزترین مسأله این بود که حتی در مجالهایی که برای قدمزدن و پیادهروی مییافتم، روز به روز آثار کوچههای اصیل و قدیمی، خیابانهایی با درختان قدبرافراشته و فضای سبز برای پناهبردن به آرامش درونی از صحنه زندگی شهری رخت برمیبست و به جای آنها آسمانخراشها، بیلبوردهای تبلیغاتی، اتوبانهای عریض و طویل و ساختمانهایی هیولایی به عنوان مراکز خرید دهان باز کرده و تمام آنچه را که طبیعت برای من به ارمغان داشت، میبلعید.
فشردگی امورات در زندگی مدرن و بزرگسالی حتی این امکان را از من میگرفت که به بهانه رفتن از مکانی به مکان دیگر پیادهروی کنم و زمان همچون یاقوتی گرانبها عجله و سرعت را به آهنگ زندگیام تحمیل میکرد. در این میان کمکم قدمزدن در کوچهباغها و خیابانها جای خود را به ترددهای مکرر در معابر شلوغ،پر از مغازههای لوکس و رستورانهای متعدد در کنار مردمانی شتابزده با چهرههایی مغموم، نگران، هراسناک، خشمگین و به ندرت خندان میداد. صحنههای طبیعی به قدری نایاب شدند که هرازگاهی مشاهده دویدن و شادیهای کودکانه تنها غنایم گرانقیمت به جا مانده از غارت طبیعت بود. کودکانی که روز به روز از سنینی پایینتر مجبور میشوند تن به زندگی ساختاریافته و مدرن بشری بدهند و با اصالت طبیعی و کودکانهشان وداع کنند.
مشاهدات و مطالعات در عرصه جامعهشناسی شهری و روانشناسی اجتماعی چنین نشان میدهد که ظاهرا افراد زیادی به سرنوشت من در پیادهرویهایشان رسیدهاند و امروزه قدمزنی در کوچه و خیابانها جای خود را به پرسهزنیهای بیسرانجام و آشفتهگر دادهاند. روانشناس برجسته ویلیام جیمز توجه را به دو نوع «مستقیم» و «غیرارادی» تقسیم میکند. توجه مستقیم ما را قادر میکند تا بتوانیم بر تکالیف و کارهایمان تمرکز داشته باشیم. اتفاقی که در مطالعه همین سطرها برای شما میافتد در سایه توجه مستقیم است. اما توجه غیرارادی بدون هیچ تلاش ذهنی و به طور خودکار در جریان است. به زعم جیمز، اتفاقات محیطی، اشیای در حال حرکت و محرکهای تصویری و صوتی همگی توجه غیرارادی ما را به خود جلب میکنند.
همانطور که آب و غذا قوای جسمی را تجدید میکنند،مناظر طبیعی نیز کارکردهای ذهنی را نظم میبخشند.ترافیک، شلوغیها، مشغلههای روزمره و سروکلهزدن با مسئولیتهای زندگی همگی انرژی ذهنیمان را تخلیه میکنند و هارمونی روان ما را به بدنظمی و بینظمی میکشانند. آنچه را که محیط دستکاریشده به وسیله انسانها در ساختارهای شهری از ما میگیرد، مناظر و ساختارهای طبیعی، اصیل و سنتی میتوانند دوباره به ما بازگردانند. این تجربه را در روانشناسی نظریه بازسازی جهتگیری توجه (ART) میگویند.
طبق این نظریه محیطهای شهری تحلیل برنده هستند زیرا وادارمان میکنند که توجهمان را به محرکهایی خاص معطوف کنیم و بنابراین ذهنمان در جریان بازیهایی میافتد که نظامهای سرمایهداری، جریانهای سیاسی و مکاتب فکری در قالب تبلیغات، مغازههای رنگارنگ، تابلوهای دارای شعارهای مختلف، پیامهای هشدار و... طراحی کردهاند. محیطهای شهری به جای اینکه توجه ما را به سمت خودشان دعوت کنند، مجبورمان میکنند تا محرکهای آنها را تعقیب کنیم و این الزام امری تحلیلبرنده است. جنگل، رودخانه، دریا، درخت و کوچهسارهای قدیمی در عین اینکه بسیار دلربا هستند، لزوما چیزی در پی آن از ما طلب نمیکنند.
تفاوت مناظر طبیعی با ساختارهای مدرن شهری در نحوه حکمرانی بر توجه ماست. چشماندازهای طبیعی به ما فرصت اندیشه داده و بستر را برای ذهنیت سیال بدون آلودهشدن به افکار فراهم میکنند. ذهن انسان در آغوش مناظر طبیعی همچون تجربههایی که من در دوران نوجوانی و جوانی داشتهام تجدید قوا میکند. ما در برابر طبیعت توان مشاهده افکارمان را به شیوهای کسب میکنیم که در روانشناسی از آن به عنوان درمانهای «ذهن آگاهی»یاد میشود. ذهن آگاهی یعنی توانایی مدیریت توجه به منظور آلوده نشدن به جریان افکار خودآیند منفی که خالی از تجربههای هیجانی دردناک است. امروزه نیاز به تکنیکهای ذهن آگاهی بیش از پیش در جلسات رواندرمانی احساس میشود؛ زیرا که زندگی مدرن برای دامنه توجه و ذهن نسل امروزی دامهای اجتنابناپذیر و متعددی گسترده است.
پرسهزدن در لغتنامه گردش و حرکت بدون هدف افراد بیکار معنی شده است و پیشتر از آن نیز به رفتن مریدی به گدایی در کوچه و بازار همراه با خواندن اشعار به دستور پیرش خطاب میشد. در هر دو معنی یک مفهوم بارز میتوان یافت که آن را از قدمزدن و پیادهروی لذتبخش جدا میکند. نکته ظریف نهفته در معنای پرسهزدن طلبکردن است. افراد بیکار برای مغز خود به دنبال محرک هستند و گدایان به دنبال سکه! امروزه، چه آنهایی که بیکار و بیبرنامه از صبح تا شب در مراکز خرید، خیابانها و معابر مشغول پرسهزدن هستند و چه افرادی که بعد از مشغلههای روزانه برای فرارکردن از افکار و احساسات دردناک به آن پناه میبرند خواه ناخواه به دام آن چیزی میافتند که در ساختار شهری مدرن برایشان آگاهانه یا از روی کمخردی و بدمدیریتی پیشبینی شده است؛ نتیجه چنین چیزی جز سرگشتگی و حیرانی نخواهد بود.
شاید با پیشبینی فضاهای طبیعی و استفاده از علم روانشناسی در طراحی محیط و معماریها –نه برای پرکردن جیب سرمایهداران- برای احیای آرامش و نظم ذهن بشری، بتوان در ساختارهای شهری تجدید نظر کرد و بینظمیهای ذهنی بشری را که امروزه خودش را گرفتار چرخدندههای عصر صنعتی و توفان اطلاعات عصر الکترونیک میبیند، کمی سامان بخشید. برای بسیاری از شهروندان امکان رفتن به پارکها یا گذراندن آخر هفتهشان در تهماندههای طبیعت اطراف شهر وجود ندارد و در چنین شرایطی مرمت و احیای ساختارهای سنتی و قدیمی، استفاده درست و بجا از رنگها و نورپردازیها، انتخاب متناسب تراکمهای ساختمانی، چیدمان فضای سبز و گلکاری شهری میتواند تا حدی کارگشا باشد.
مجله تهرانشهر/شماره ۴
نظر شما