تهران نه تنها کلانشهر است بلکه شهر کلان خاطرهها هم هست، خاطرههایی که حاصل بناهای تاریخی آن نیست، بلکه خاطرهها مثل هوا در آن جاری هستند و هر دم از شکلی به شکلی در میآیند و بر آدمهای در شهر و بیرون شهر میبارند.
میدانهایش از آزادی و انقلاب و تجریش تا راهآهن برای همه خاطرهسازند، حتی اگر در تهران ساکن نباشند، اینگونه است که خاطرههای تهران از تهران بیرون میروند و برای همه میشوند. از برج آزادی و سردرباغ ملی تا برج میلاد که هر کدام نقش بر خاطرهای بسیار زدهاند.
تهران در قابهای فراوانی نقش بسته و تکثیر شده است، از سریالهایی چون دایی جان ناپلئون تا هزار دستان، از فیلمهای علی حاتمی تا فیلمهای مسعود کیمیایی و دیگران، اینگونه تهران تصویرهای هنرمندانه بسیار دارد و همین تصویرهای هنرمندانه خاطره شدهاند، خاطرههایی ماندگار برای نسلها و برای همه آنها که این آثار را تجربه کردهاند و چشیدهاند، تهران در قاب نشسته هنر از خود تهران فراتر رفته است و خودش روایتها شده است و ما با همین روایتها تهران را شناختهایم و تهرانی را یادمان ساختهایم، تهرانی که هنرپیچ شده است.
تهران خاطرههای تاریخی بسیار دارد که از خودش شروع شده است اما همه ایران را تکان داده است و همین تکانهای خاطرهساز تهران را به اذهان همه کشانده است. از مشروطه تا ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد از شکلگیری مجلس تا انقلاب اسلامی. این خاطرههای تاریخی هم تهرانی هستند هم برای همه ایرانیان.
اینگونه تهران پر از روایت شده است و روایتهایش در تهران و در همه اذهان مانده است و انبانی از تاریخ در همین دو قرن دارد. تهران با همین رویدادها پر از نام شده است که در گوشهاش و در هر دیدارش میتوان خاطرهای را به یاد آورد. خاطرهای که گاه چنان پنهان شدهاند که خوانده نمیشوند یا دیده نمیشوند اما همین خاطرات پنهان در تهران برای خیلیها مشترک است، مهم است و بسیاری با همین خاطرات همسخن، همفکر و هم روزگار شدهاند.
تهران شهر نامهاست، نامهای بلند فرهیختگان، نویسندگان، هنرمندان، ورزشکاران و رجال سیاسی که نامشان و حضورشان به این شهر خاطره بخشیده است. شهر جهان پهلوان تختی، شهر مرتضی احمدی، غلامحسین بنان، محمد نوری، علی حاتمی، جلال آلاحمد، سیمین دانشور، دکتر علی شریعتی و بسیاری کسان که رفتهاند و بسیاری دیگر که هستند و ما با بودنشان و آثارشان زندگی کردهایم و زندگیمان را ساختهایم و رنگ و بو دادهایم، به گونهای که هرکدام از این افراد بخشی از حافظه ما را گرفتهاند و بدون آنها چیزی از تجربه ما کم میشود و هر جای تهران که یادآور نام آنها باشد حافظه ما را تحریک میکند تا به یاد بیاورد.
یاد آورد همه آن چیزهایی که به زندگیمان طعم و احساسی بخشیده است. از هین رو تهران شهر یادآوری است و اگر بخواهی میتوان در کوچه پسکوچههای پر از نامش پرسه بزنی و به یاد بیاوری. اینگونه تهران گنجینهای زنده پر از یاد و یادگار است و هر جا یادی باشد یادگاری هم شکل میگیرد.
اما تهران گنجینه تمام شده و از یادرفته نیست بلکه گنجینه گشودهای است که مدام بر انبان آن افزوده میشود و هر کس چنگی در آن میزند و مشتی برمیدارد و بخشی از خود را با آن پیوند میزند. برای همین تهران با همه ما ایرانیها پیوند خورده است و به درون همه ما سرک کشیده است چه آنان کهزاده این شهر بوده و نبودهایم، چه آنان که ساکن این شهریم یا بر آن گذری داشتهایم.
شهری که آغاز و پایانی ندارد و هر سویش دری گشوده است و میتوان از هر سو خواند و تماشا کرد، هر کس تجربه آغازی از آن دارد گاه از جنوب و گاه از شمال، گاه از شرق و گاه از غرب. برای همین تهران یک یادخانه زنده و بیپایان است.
تهران یادخانه هم بسیار دارد که تهران شهر موزههاست و هر موزه انبانی از یادهاست، گنجینههایی ملی که یادهایی از هر سوی تاریخ و از سوی ایران و جهان دارد و همین یادگارها چه سکهای باشد از اعماق تاریخ چه تابلوی مدرن پیکاسو و وازارلی نقشی از خاطره در ذهن دوستدارانش زده است. اینگونه است که وقتی تهران را مینگرم موزهای بیدیوار از یادها و یادگارها و از قطب خاطرهساز ایرانیان را میبینم که میتواند هر روز و با هر دیدارش ما را تا بیکرانههای خیال ببرد.
برای همین تهران همیشه با ما همراه و همسخن است، برای همین تهران با ما بسیار نزدیک است آنقدر نزدیک که عجین شده است و گاه نمیبینیم، آنقدر خودمانی شده است که میتوانیم از دستش بنالیم، شاکی شویم و از بودنش شکواییه کنیم، قهر کنیم اما باز دلتنگ شویم و با همه شکواییهها نتوانیم از آن جدا شویم، چراکه جدا شدن از آن جدا شدن از همه خاطرات ماست. جدا شدن از همه دلخوشیهایی است که در ذهن ما جا گرفته است، ترانههایی که زمزمه کردهایم، فیلمهایی که دیدهایم، انقلابهایی که کردهایم، افتخارهایی که ما را به شوق آورده است. اینگونه تهران برای ما هزاران روایت دارد و ما با همین روایتها آن را چشیدهایم، آشنا شدهایم.
روایتهای تهران لذت میسازد و برایمان هیجان میسازد حتی اگر گاهی به دردمان بیاورد یا اشکی بر چشممان جاری کند. تهران را باید با همه خاطرههایش دوباره دریابیم و برای خود لذتبخش، زیبا و محترمش کنیم که زیبایی و احترام این شهر و به یادآوردن روایتهایش امروزمان و زندگیمان را زیبا و دلنشین میکند و از دردهای روزمره میکاهد و تنها با روایتها و روایتپردازی این شهر میتواند آن را دلنشین کرد.
روایتهای تهران همان چیزی است که میراث تهران را شکل میدهد و این شهر را ملموس و خودمانی میکند. روایتها همان خاطرهسازهای شهر هستند؛ خاطرههایی که شهر را مبارک میکنند.
نظر شما