شبکه شهر- زینب کریمی- امروز درست حس ۹۳ سال پیش را داشتم؛ حس سال ۱۳۰۸ که ساختم را شروع کردند. همان روزها که میگفتند این تنها کارخانه سیمان خاورمیانه است.
تا بیست و چندسال بعدش هم من تنها کارخانه سیمان ایران بودم.ذوق میکردم از اینکه هر روز کارگرها میآیند اینجا، کار میکردند و پول درمیآوردند و با همان پول دختر و پسرهایشان را عروس و داماد کردند.
قند توی دلم آب میشد آن روزهایی که گونی گونی سیمان از اینجا میبردند تا با آن مجلس شورای ملی و سدامیرکبیر و خیلی از سازههای ایران را بسازند.
اما نمیدانم یکهو چطور شد. شاید هم زیادی مغرور شدم. با سر زمین خوردم. سال ۶۴ بود، گفتند زیادی آلایندهام و تمام.
راستش چندباری که برای فیلمبرداری سریالها و فیلمهای سینمایی به اینجا آمدند خوشخیال شده بودم که دوباره سری توی سرها درمیآورم. اما نشد فقط درب و داغانترم کردند.
حالا اما انگار دوباره ورق برگشته و دارد ماجرا جور دیگری میشود. آن روز که خبرنگارها را آوردند تا از من عکاسی کنند، اینبار هم یک عالم مدیر و مسئول آمدند اینجا.انگار دارد فرجی میشود.
میگفتند معاون رئیس جمهور و شهردار تهران است و رئیس نوسازی. انگار از من خوششان آمده. هیچوقت فکرش را هم نمیکردم این پیکر زخمی و خسته که ۳۷ سال است اینجا خاک میخورد و ضرب و شتم میشود برای کسی هم جذاب باشد.
میخواهند موزهام کنند و محل کار شرکتهای دانشبنیان.درست نمیدانم معنیاش چیست. ولی من به تغییر خوشبین هستم.
شاید هم ۳۷ سال زمان لازم بود تا این تغییر را بپذیرم. تغییری که زندگیام را دگرگون میکند. فقط این را خوب میدانم دارم بال درمیآورم.
نظر شما