به گزارش خبرنگار شهر پرویز سروری نایب رئیس شورای اسلامی شهر تهران که پنجم اسفندماه سال ۱۴۰۱، ۶۳ سالگی خود را آغاز کرد، به گفته خود در همدان متولد شده اما از ۶ ماهگی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرده و روزهای کودکی خود را در مغازه سمساری پدرش پشت سر گذاشته است.
او که با کسب ۳۶۲ هزار و ۹۲۰ رأی در انتخابات ۲۸ خردادماه سال ۱۴۰۰ به عضویت شورا درآمد، امروز نایب رئیس شورای اسلامی شهر تهران و در کنار مهدی چمران یکی از ریشسفیدان مدیریت شهری ششم است. البته پیش از این نیز در دوره چهارم عضو شورای شهر بوده و در کارنامه سوابق او، ریاست شورای عالی استانها، نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی در دوره هفتم و هشتم و فرماندهی در نیروی زمینی، نیروی هوایی و نیروی مقاومت بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ثبت شده است.
سروری که سالیان سال در عرصه سیاسی کشور مشغول به فعالیت است، حالا آرزوی بازنشستگی را در سر میپروارند و منتظر است تا پس از این دوران، ایرانگردی را تجربه کند. او به خبرنگار شهر میگوید که منتظر روزی است که بار سیاسی را از روی دوشش بردارند.
نماینده تهرانیها در شورای شهر در واپسین روزهای سال ۱۴۰۱ به گفت و گویی خودمانی با شهر نشست و از برنامههای خود برای نوروز سال ۱۴۰۲ و خاطراتش از عید در روزهای کودکی و جبهههای جنگ گفت که مشروح این گفت و گو را در ادامه میخوانید.
آقای سروری پس از روزهای شلوغ و پرفشار اسفندماه در شورا، برنامهای برای نوروز سال ۱۴۰۲ دارید؟ در تهران میمانید و یا به سفر میروید؟
برنامهریزی بنده این بود که ۱۰ روز اول ماه رمضان در کربلا باشم و البته هنوز هم قصد من سفر به نجف یا کربلاست. اگر نه که به مشهد سفر خواهم کرد؛ چون ماه مبارک رمضان با ایام عید نیز همراه شده و چنین سفری هم نشاط مذهبی دارد و هم باعث انبساط خاطر خواهد شد. از طرفی در تهران نیز کارهایی باید انجام دهم و از قبل به تعطیلات موکول کردم. هنوز به جمع بندی خیلی روشنی نرسیدم. یا در تهران خواهیم ماند و یا اگر توانستیم به نجف و کربلا سفر خواهیم کرد.
اولین عیدی هر سال را چه کسی از شما میگیرد؟
ما روالی در جمع بستگان خود داریم؛ به طوریکه روز اول و آخر تعطیلات عید، بنده همه را یکجا جمع میکنم. در فضای مناسبی مثل پارکها و تفرجگاهها جمع می شویم و حتماً هر ساله در این یک یا دو روز همدیگر را میبینیم و عیدیها را همانجا میدهیم. در تهران دراندردشت، دید و بازدیدهای عجولانه را به این دورهمیها تبدیل میکنیم تا در فرصتی طولانیتر، نزدیکان را ببینیم و از تعطیلات نیز استفاده کنیم و هر سال این روال وجود دارد، اما در مجموع باید بگویم که اولین عیدی را دخترانم میگیرند. (میخندد) جرhت ندارم اول به پسرانم عیدی بدهم؛ بنابراین اول به دخترانم و سپس به پسران و همسرم که تاج سر بنده است عیدی میدهم.
خاطرهای از تلخترین و شیرینترین سال هایی که تجربه کردید، دارید؟
تلخ ترین و شیرین ترین حادثه زندگی من با هم اتفاق افتاد. سال ۱۳۶۱؛ سالی که عملیات فتح المبین در ایام نوروز انجام شد همه اقدامات را انجام داده بودم که به جبهه اعزام شوم و در همین حین، طبق تقویم قرار بود فرزندم یک ماه بعد متولد شود، اما به دست تقدیر پسرم زودتر به دنیا آمد و من دیگر نمیتوانستم به جبهه بروم و مجبور شدم در خانه بمانم؛ وقتی علاقه داری به جایی بروی و همه کارها را هم انجام میدهی و بار و بندیل را میبندی، اگر ناگهان اتفاقی بیفتد که نتوانی به برنامهات برسی، ذوقت کور میشود. با این وجود خداوند فرزندی به من داده بود که اتفاق بسیار شیرینی برای من بود. از طرفی تلخی جا ماندن از عملیات نیز وجود داشت و تمام عید را درگیر آن بودم. صحنههای عملیات را در تلویزیون میدیدم و بیاختیار اشک از چشمانم جاری میشد. از آن طرف هم پسرم را میدیدم و شیرینی وجودش را لمس میکردم؛ سال ویژهای بود و نمیتوانم بگویم سال شادی بود یا تأسف و تأثر برانگیز.
شما در سالهای جنگ، ایام عید در جبهه را نیز تجربه کردهاید؟ عید در جبههها چه رنگ و بویی داشت؟
عید در جبهه بسیار شیرین بود. شاید برای شما مصداق «شنیدن کی شود مانند دیدن» باشد. هرچه توصیف کنیم برای کسانی که این عرصهها را ندیدند، غریب و افسانهای و باورش سخت است؛ کسانی زیر آتش و در جنگ هستند، خانه گرم و نرم خود را رها کردند و به سنگرهایی رفته اند که از طرفی مار و عقرب جان آنها را به خطر میانداخت و از طرفی زیر گلوله و رگبار آتش بودند اما شاید شادترین روزهای زندگی خود را پشت سر میگذاشتند.
ما رزمندهها شیرینترین روزها را تجربه میکردیم و نشستها و گعدههای بسیار پرحرارت و پرنشاطی داشتیم. بچههای جبهه افراد با دید بسته و به عبارتی مثل کسانی که به قولی جانماز آبکشند، نبودند؛ عبادت آنها برقرار بود، صبحها همه در حال نماز و دعا بودند و پس از آن ورزش صبحگاهی بود و پس از صبحانه فضای گفت و گو و بگو بخند برقرار بود؛ فضایی مفرح و شاد و شیرینی داشتیم. در عید نیز هفت سینهای جبههای میچیدیم و دور هم جمع میشدیم و سال را نو میکردیم. اتفاقاً رزمندهها عیدیهای خاصی به هم میدادند؛ مثلا قرار میگذاشتند که اگر یکی به شهادت رسید دیگران را شفاعت کند و این شفاعت عیدی او به دیگران بود. در همه پهنه جبهه نشاط و شادمانی و سرور معنوی وجود داشت که دسترسی به آن برای بار دیگر و همچنین بیان آن سخت است. احساس سبکی و نشاط در جبهه بسیار زیاد بود. علاقه پدر به فرزند و همسر به همسر زیاد است اما نشاط آنقدر بالا بود که می توانست به این دلبستگیها و علایق غلبه کند و همین باعث ماندگاری رزمندهها در جبهه میشد.
خاطرهای از عید و عیدی گرفتن در ایام کودکی به یاد دارید؟
بله (میخندد). پدر من سمسار بود و وقتی از مدرسه میآمدم به سمساری میرفتم و به پدرم کمک میکردم. وضعیت مالی چندان مناسبی نداشتیم. بچه بودم و سن کمی داشتم. یادم میآید در روزهای پایانی سال، پدرم در مغازه روزهای بسیار شلوغی را میگذارند. در یکی از همین روزها که من در سمساری بودم و او رفته بود جنسهای مغازه را بخرد، دزد یکی از فرشهای گران قیمت را دزدید و پدرم آمد و از من پرسید فرش کجاست؟ من نمیدانستم کدام فرش را میگوید. یادم میآید ۱۳ روز عید را چقدر سخت گذارندم. خانه ما از آن خانه های قدیمی بود، حیاطی که حوض داشت و دور تا دور آن اتاق و خانه قرار داشت. هم زندگی سختی بود و هم زندگی متفاوتی با امروز بود؛ همسایگان مثل برادر و خواهر و نزدیک بودند و سفرههای مشترک میانداختند. چون نزدیک بودند اولین عیدیها را همسایهها به هم میدادند. عیدی آن روزها هم بسیار کم بود چون اهالی وضعیت مالی چندان خوبی نداشتند. یادم میآید که آن زمان کسی در محله ما نمیتوانست گوشت کیلویی بخرد. همه چند سیر گوشت میخریدند و عده خیلی کمی میتوانستند خانه داشته باشند. هرکسی که وضعیت خیلی خوبی داشت میتوانست یک واحد مسکونی داشته باشد و مابقی نهایتاً یک یا دو اتاق داشتند، اما جمع صمیمانهای وجود داشت و اگر فقر هم بود در کنار آن همبستگی هم وجود داشت.
در آن روزها اگر کسی از شما میپرسید: «دوست دارید چه کاره شوید؟» چه جوابی میدادید؟
شاید برای شما خنده دار باشد. من از همان کودکی، مذهبی بودم و چون در روزهای حکومت رژیم پهلوی و ساواک به سر میبردیم، من با توجه به نوع اعتقاداتم، برای آیندهام دو کار در نظر داشتم و غیر از آن را تصور نمیکردم و فکر می کردم برای آدم هایی مثل ما بیشتر از این راه ندارد؛ فکر میکردم خانه پر بتوانم معلم شوم. دومین شغلی که فکر میکردم بتوانم در جامعه با آن زندگی کنم این بود که راننده تاکسی شوم. عموی من راننده تاکسی بود و به او گفتم هر موقع که اجازه بدهد بروم با تاکسی کار کنم. البته در ازای آن پولی هم از او میگرفتم. فکر می کردم شاید نتوانم معلم شوم و نهایت آمادگی را داشتم که راننده تاکسی شوم تا دیگر با کسی درگیری کاری در ادارات نداشته باشم. آنچه که برای من متصور بود این بود که جای دیگری نمیتوانم کاری کنم و تصور دیگری نداشتم.
حالا که سالها در عرصه سیاسی کشور فعالیت کردهاید، از شغل خود راضی هستید؟
بعضیها اساساً به کار سیاسی علاقه دارند و برخی به شکل تکلیفی به کار سیاسی نگاه میکنند. من تکلیف خودم را در نگاه سیاسی میبینم و معتقدم که در این دوره هیچکسی نمیتواند نگاه سیاسی نداشته باشد و هرکسی هم باید بر اساس نگاه سیاسی خود و با عقلانیت، منطق و توان به آنچه که به آن اعتقاد دارد، عمل کند.
شخصاً از اینکه کار سیاسی میکنم خشنود نیستم و خیلی دوست دارم کار فرهنگی و عقیدتی انجام دهم؛ چون تنها کاری که در سپاه انجام ندادهام کار عقیدتی بوده است؛ یا فرمانده بودهام و یا معاون هماهنگکننده و تبلیغات. هیچ موقع، جایی که میخواستم قرار نگرفتم و تقدیر من نبود که چنین اتفاقی بیفتد. خودم از کار سیاسی لذت نمیبرم و از طرفی نیز تکلیف را چنین میبینم که باید از نگاه سیاسی درست حمایت کنم.
برای خودتان سن بازنشستگی در نظر گرفتهاید؟
واقعا آرزو دارم بازنشسته شوم؛ به همسرم گفتم روزی که اتفاقی بیفتد و کسانی که آنها را قبول دارم، بر من این بار سیاسی را نگذارند و بتوانم راحت زندگی کنم، زندگی گردشگرانه خواهم داشت. با همسرم به شهرهای مختلف سفر و یا به نوعی ایرانگردی خواهیم کرد. خیلی علاقه دارم بتوانم با همسرم سفر کنم. وقتی این حرفها را میزنم، همسرم میگوید: به همین خیال باش و آنچه من از تو میشناسم این اتفاق نمیافتد؛ البته هنوز هم اتفاق نیفتاده و فکر میکنم در حق همسرم خیلی ظلم کردم چون کمتر توانستم کنار خانواده باشم، هرچند باید بگویم خانواده گرم و خوبی داریم.
به عنوان سوال آخر؛ آرزوی شما برای مردم ایران در سال ۱۴۰۲ چیست؟
طبیعتا ًهمه کسانی که به ایران عشق میورزند، دوست دارند در ثبات، آرامش، امنیت، همبستگی، همدلی، مهر و محبت در این کشور زندگی کنند. آرزو دارم که زمینهای فراهم شود تا ما کنار هم بتوانیم به زندگی صمیمانهای برسیم که خارج از کینهورزی و تقسیمبندیهای نامناسب قومی و مذهبی امروز و خط کشیهای سیاسی که مردم را از هم جدا و تلاش میکند ایران را چند پاره نشان دهد، باشد.
معتقدم هیچ کشوری استعداد همبستگی ملی را مثل ایران ندارد. ایران با تمدن و قدمت بالا و فرهنگ بالایی که داشته و با برخورداری از اسلام به عنوان نخ تسبیح این کشور، امکان بالقوهای برای همبستگی دارد که باید سعی کنیم آن به فعل تبدیل شود. آرزو دارم روزهای خوشی را در کمال سلامت و در کنار هم بدون القائات منفی که بعضاً باعث میشود از هم فاصله بگیریم، تجربه کنیم؛ به ویژه اینکه در شرایط سختی به سر میبریم و همه باید دست به دست هم دهیم تا کسانی که در تنگنا هستند، مشکلات کمتری داشته باشند و زمینه زندگی در رفاه و همراه با معنویت، دوستی و صمیمت برای مردم ایران فراهم شود.
انتهای پیام/
نظر شما