به وقت عاشقی...

پاکبانی که چند دقیقه تا ملاقات خدا مانده، بندگان را دعوت به میهمانی حق می‌کند، برای‌مان از لذت موذنی می‌گوید.

به گزارش خبرنگار شهر؛ صدای اذان ظهر که بلند شد، میراعلا داشت آخرین برگ های پاییزی ریخته در پای درختان بلوار کشاورز را جمع می کرد؛ به یکباره ایستاد. بانک اولین الله اکبر اذان گوی مسجد که با صدای ضعیف در لابه لای روزمرگی و شلوغی میدان ولی عصر طنین انداز شد؛ جان دیگری به میراعلا نعمتی داد. گویی بانک اذان همان صوراسرافیل بود که در روحش دمید و رستاخیز جانش شروع شد. جارو را کنار درختی گذاشت و دستانش را کنار گوش هایش برد تا او هم تکرار کند.

الله اکبر...

بیست سالی می شود که عابران همیشگی میدان ولی عصر(عج) از بلوار کشاورز گرفته تا خیابان کریمخان پاکبان اذان گو را می شناسند. مغازه دارها می گویند که به صدای میراعلا عادت کرده اند و زمانی بانگ اذانش در لابه لای هیاهوی آدم ها و خودروها شنیده می شود؛ می فهمند که روز به نیمه رسیده و صدای خدا از حنجره گرم این پیرمرد خوش اخلاق ترک زبان به سوی آدم های سرگردان در زندگی روانه می شود.

آقا مصطفی راننده تاکسی خطی است زمانی که در انتظار مسافر ابتدای بلوار کشاورز در ایستگاه ایستاده است؛ با صدای اذان میراعلا اقامه می بندد. می گوید به صدای میراعلا عادت کرده و اگر روزی صدای اذان او را نشنود شاید آنقدر درگیر کارهایش شود که نماز ظهر و عصرش را دیرتر بخواند.


به سراغ میراعلا نعمتی پیرمرد ۵۷ ساله اردبیلی که ۲۰ سالی می شود در تهران پاکبان است، رفتیم؛ وقت اذان ظهر بود. فارسی حرف زدن آنطور که ما خبرنگارها می خواهیم برایش سخت بود و از اینکه نمی تواند به سرعت به سوالاتمان پاسخ دهد، عذرخواهی کرد، اما از لابلای همان جملات ساده ترکی که با لبخند به زبان می آورد هم ما می توانستیم بفهمیم او چگونه از لذتی که از اذان گفتن بر جانش می نشیند، حض می برد.

همانطور که برگ های زرد را از پای درختان جارو می زند می گوید:زمانی که اردبیل بودم در بازار بساط می کردم و هر آنچه بساط کرده بودم را با شعر به مردم معرفی می کردم. یک روز میوه می فروختم و روز بعد خرت و پرت های دیگر... مردم به خاطر آوازی که می خواندم پای بساطم می ایستادند و بعد هم چیزی می خریدند.

نگاهی به برگ های خشک شده بر تنه درختان انداخته و ادامه  می دهد: پدرم بی سواد بود اما صدای خوبی داشت. در حسینیه شهر پرچم می چرخاند و روضه امام حسین(ع) را می خواند. اما از میان همه خواهر و برادرها فقط برادرم که مداح است، صدای خوبی دارد.

میراعلا از علاقه اش به اذان از دوران بچگی می گوید: صدای اذان را دوست داشتم و هر وقت که از مسجد بانگ اذان بلند می شد، شروع می کردم به اذان گفتن... اذان که می گویم انگار همه غم و غصه ها از دلم می رود... انگار خدا مقابلم ایستاده و دارم با خدا حرف می زنم...

این جملات را که می گوید؛ برق خاصی در چشمانش دیده می شود. برقی که لذت دیدار هر روزه اش را با خدا در روزگار خاکستری این روزهای تهران به خوبی نشان می دهد.

زمان دقیق اذان ظهر را به خوبی می داند. وقتی از او می پرسم؛ می گوید که امروز اذان ظهر ۱۲ و ۲۷ دقیقه است و نگاهی به ساعت موبایلش می اندازد تا ببیند چند دقیقه دیگر تا ملاقات خدا مانده است. مثل معشوقی که با بی صبری منتظر لحظه دیدار با عاشق است.

«روزگارم در اردبیل نمی چرخید... ۵ بچه داشتم و به همین خاطر مجبور شدم تا به تهران بیایم... نزدیک ورامین خانه گرفتم و با زن و بچه ام سال هاست که آنجا زندگی می کنیم...» وقتی که پایش به تهران باز شده مدتی بساط کرده تا اینکه پاکبان می شود.

پاکبانی که این روزها به قول خودش معروف شده و به عنوان پاکبان اذان گو همه می شناسندش.

تاکید می کند: «...من نمی خواستم معروف بشوم... مردم به من لطف دارند...من فقط اذان می گویم و با این کار خستگی و غم هایم را فراموش می کنم... کار خداست که صدای من را در این شلوغی بعضی ها می شنوند...» میراعلا  این ها را که می گوید کمی خجالت می کشد و سرش را پایین می اندازد.

می گوید تا امروز تعدادی خبرنگار آمده اند و با او صحبت کرده اند و تلویزیون هم فیلم اذان گفتنش را پخش کرده... « اصلا دنبال معروف شدن نیستم... من فقط با اذان گفتن با خدا صحبت می کنم... چند وقت پیش هم شهردار تهران از من تقدیر کرد...»

بقیه حرف هایش را که تا نوک زبانش آمده را نمی گوید اما از حال و هوای میراعلا می توان فهمید که حرف های نگفته زیادی از آنچه بین او و خدایش می گذرد، دارد.


میراعلا از خاطراتش در کربلا و نجف هم برایم می گوید:« ۴، ۵ سالی می شود که اربعین میهمان امام حسین(ع) هستم...حتی در حرم امام حسین(ع) هم وقتی گنبد طلای حرم را دیدم ایستادم و اذان گفتم...» وقتی از لحظات نابی که در حرم امام حسین(ع) طی کرده می گوید، نم اشکی گوشه چشمش می نشیند و او را می برد به بین الحرمین، به حرم امام حسین(ع) درست به لحظه ای که وقتی ضریح امام حسین(ع) را دیده دستانش را کنار گوشش گذاشته و شروع کرده در مقابل مقام علی اکبر اذان گفتن... «الله اکبر»...

انتهای پیام/

۶ دی ۱۴۰۲ - ۱۰:۴۹
کد خبر: 47235

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 1 + 4 =