به گزارش شهر، مهدی علیرضایی خبرنگار حوزه شهری خبرگزاری تسنیم ۱۸ آذرماه بر اثر ایست قلبی جان خود را از دست داد و ۲۰ آذرماه همزمان با سالروز تولدش به خاک سپرده میشود.
درگذشت ناگهانی این خبرنگار با سابقه و پرتلاش حوزه اجتماعی و شهری، اهالی رسانه را داغدار کرد و دوستان خبرنگارانش، هریک در کمال ناباوری برای او دست به قلم شدند.
از خبرگزاری تسنیم به مهدی علیرضایی
فردا تولدته آقامهدی؛ شاید دوست داشتی بازهم کلاه کاسکت و دستکش هدیه بگیری تا تو این سرمای استخونسوز که با موتور تو شهر میچرخی، زیاد اذیت نشی، ولی چه کنیم با این تقدیر که باید برات بخونیم اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیرا.
انقدر شوکه شدم و شوکه شدیم که نمیدونم از کجا شروع کنم و از چی بگم. هیچکس با هیچ احتمالی منتظر این خبر نبود، خیلی زود بود، خیلی؛ انقدر که هرکس به امید پیدا کردن دلیل و ردّی از نادرست بودن خبر، به ده نفر زنگ زد.
۱۶ سال تموم شد و گذشت؛ ۱۶ سال رفاقت و همکاری. رفاقتی که ما ادعاش میکردیم و تو در حق خیلیها ثابتش کردی؛ و حتی نه رفاقت، که معرفت و مردونگی رو در حق خیلی دورتر از رفقا و همکاران تموم کردی. انقدر شوخ و شنگ بودی و بیتفاوت به دنیا که کسی فکر نمیکرد برای حل مشکل دنیایی آشنا و غریبه چه دوندگیها بکنی و سنگ تموم بذاری.
انصافاً "حلقه وصل خیران و نیازمندان"، برازندهت بود؛ نفهمیدیم انگیزه این دوندگیها برای حل مشکل مددجوی بهزیستی و کمیته امداد، بیمار صعبالعلاج، بازنشسته، زلزلهزده، مستأجری که دربهدر دنبال تهیه پول پیش بود، پدرومادری که چشم انتظار کمک برای تهیه جهیزیه بود و خیلی آدمای دیگه رو از کجا آوردی ولی هرچی بود سوختش تمومنشدنی بود. چون از هرکاری خسته میشدی از این کار خسته نمیشدی. از شیرخشک نوزاد تا هزینههای کفن و دفن اموات، هرکس به هرمشکلی برخورد و ازت کمک خواست، نه نگفتی.
شاید زنگ موبایلت بیشتر از اینکه با تماس دوست و همکار شنیده بشه، با تماس از طرف خیریهها و جهادیها و خیران و نیازمندان به صدا درمیومد. وقتی قرار بود برای کمک به خانواده نیازمندی کمکی جمع کنی، فکر آبرو نبودی و از اینکه شاید جواب منفی بشنوی، هراسی نداشتی و پا پس نمیکشیدی. فقط کافی بود مطمئن بشی که اون فرد واقعاً نیازمنده، بعدش دیگه از چرخیدن تو تحریریههای خبرگزاری تا تماس با خیر و کمیته امداد و بهزیستی، همه رو انجام میدادی که تاجای ممکن مشکل رو حل کنی.
وقتی هم که این نیاز با بیماری مرتبط و همراه بود، تماس با پزشک و بیمارستانها هم به لیستت اضافه میشد تا مجابشون کنی که در این راه خیر، همراهت باشن. از پزشکی که هزینه جراحی رو دریافت نمیکرد تا بیمارستانی که تخفیف جانانهای به بیمار میداد. همه این کارها رو بیمنت انجام دادی و حرف نامربوط هم کم نشنیدی، اما اون معاملهای که با خدا کرده بودی، حجتی بود که به هر حرفی جواب ندی.
شنیدم این روزها قصد داشتی بری زیارت امام رضا و استخونی سبک کنی اما نشد که بشه. ولی مطمئنم همون امام رضا که فرموده مَن لَم یَشکُرِ المُنعِمَ مِنَ المَخلوقینَ لَم یَشکُرِ اللّه َ عَزَّ و جلَّ، به بهترین شکل ممکن جواب خوبیهایی که کردی رو خواهد داد.
خیلیها فرصت تشکر و قدردانی بابت لطف و محبت و خدمتی که کردی رو از دست دادند. چه ما که هر روز کنارت بودیم و لطف و محبت مدامت، بدعادتمون کرده بود و اصلا فکر نمیکردیم که اینطور عجیب و ناغافل سلب توفیق بشیم و حلالیت که هیچ، فرصت خداحافظی هم نداشته باشیم. و چه غریبههایی که شاید اصلا ندونستن و نفهمیدن کدوم دست خیری بود که مشکلشون رو حل کرد.
فردا تولدته آقامهدی؛ روز عجیبیه. شاید دوست داشتی و داشتیم که بازهم کلاه کاسکت و دستکش هدیه بگیری تا تو این سرمای استخوانسوز که با موتور تو شهر میچرخی، زیاد اذیت نشی، ولی چه کنیم با این تقدیر، چه کنیم با این روزگار بیمروت که باید برات بخونیم اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا.
باید از امام رضایی که به نیتش دست خیلیهارو گرفتی و غم از دل خیلیها بردی، خواهش کنیم به جای ما هدیه تولدت رو تقبل کنه. باید به سیدالشهدا التماس کنیم که کملطفی و بیمعرفتی و قدرنشناسی مارو جبران کنه و بهت آرامش بده تا خستگی دوندگی همه این سالها از تنت بیرون بره.
آقامهدی به خاطر همه لطف و محبتهای بیمنتی که در حق دوست و آشنا و همکار و غریبه داشتی، ممنونیم. مارو به خاطر بیمعرفتیها و قدرنشناسیهامون ببخش.
آقا مهدی تولدت مبارکمون باشه.
از محمد آزادی به مهدی علیرضایی
نه اینها واقعی نیست! مهدی علیرضایی از این مرامها نداشت. تا از حال خوب همه مطمئن نمیشد، نمیرفت! درست مثل آن روز سرد زمستانی که حسین تبریزی در بیمارستان بستری شد. آخرین روزهای سال بود و همه در تکاپوی عید. او ولی آرام نداشت! برای حال خوب رفیق به هر دری میزد. انگار نه انگار که چند ساعت به تحویل سال مانده و باید مشغول چیدمان هفتسین باشد.
به این سادگیها هم نیست! نمیتوان اینطور ساده دل کَند. آن هم از رفیقی که عاشق اباعبدالله(ع) بود. در آخرین مراسم گرامیداشت روز خبرنگار، اصرار داشت به نیابت از مرحوم حسین، زیارت عاشورا بخواند. و خواند. همه را بارانی کرد. حتی بعد از مرگ هم از یاد رفقا کم نمیکرد.
چه کسی گفته فراموش میشود؟! مهدی علیرضایی هر چه نوشت، برای مردم بود. دغدغه ایران داشت. درست آنجایی که پای منافع خلق درمیان بود، سفت میایستاد. هیچ توصیه و اشارهای را نمیپذیرفت. مردمدار بود؛ «درد» داشت. همین آخرها حسابی پیگیر امورات یکی از بچهها بود که همسرشان به بیماری اماس مبتلا است. نه دلبسته دنیا بود؛ نه آن چیزها که برای عوام، عاقبتدار است.
آقای مهدی علیرضایی؛ رفیق خوب ما! حالا وقت از پا نشستن نیست! به این سادگیها نمیتوان دل کَند. کسی که از مردم مینویسد، فراموششدنی نیست! کاش یک نفر بلند میگفت: نه اینها هیچکدامشان واقعی نیست!
از سیمین برادران به مهدی علیرضایی
ما و غم صندلیهای خالی شورا
کنار ستون ردیف دوم جایگاه خبرنگاران صحن شورا جا خوش کرده بود. نه یک روز و دو روز. شهرداران زیادی از مقابل او رفتند و آمدند اما او همان جا نشسته بود و می نوشت و می نوشت. از دغدغه های مردم می گفت. از کارتن خواب ها، آسیب دیدگان، معلولان و اصلا برای حال خوب تهران می نوشت.
قبل از شروع صحن شورا همه سوال هایی که در ذهنمان می لغزید را با شجاعت و جسارت می پرسید و برای رسانه اش مخابره می کرد. مهدی علیرضایی؛ جای خالی ات را چگونه پرکنیم؟ تهران با وجود تو قشنگ تر بود. حالا در قاب عکسی جا گرفته ای که کاش برای تو نبود. کاش مثل همیشه با شوخ طبعی ات یکباره می آمدی وسط و می گفتی «چیکار دارید می کنید؟ من هستم» می خندیدی و می ماندی.
جای خالی ات نه در صحن شورا که در گوشه کنار این شهر هم به چشم می خورد. حالا تو جوان ماندی رو به روی ما در قاب عکسی، به ما لبخند می زنی و ما پیر می شویم.
اصلا می دانی آنجا دردمان می گیرد و به خود می پیچیم که باید قلممان را برای نبودنت بچرخانیم. کاش بودی و زنگت می زدیم و می گفتیم تولدت مبارک تا صد سالگیت...
حالا به این فکر می کنیم که حسین تبریزی را کنارت داری و شاید با هم تولدت را جشن می گیری. چه کنیم که این فکرها هم آراممان نمی کند. هوای تهران هم غمبار است چه برسد به دل ما؛ هزاران بار دیگر هم می گویم مهدی علیرضایی این حق ما نبود. این عکس و قاب به تو نمی آمد...
از فرشته اکبری به مهدی علیرضایی
«سلام عرض کردم خدمتتون»
سلام از ماست آقای علیرضایی...
این دیالوگ یکشنبهها و سهشنبههای شورایی با کسی بود که خیلی وقتها زودتر از همه میآمد و حتی اجازه نمیداد کسی زودتر سلام کند. عجیب است که تمام روزهایی را که گرم و مهربان حضور داشت، با این خبر بهتآور وحشتناک در ذهنمان یکباره خاکستری شد و انگار چیزی از خاطرات حضورش در فکر ما نماند؛ جز مرور هزار باره چند ساعت قبلش که از هم پرسیدیم: «علیرضایی کجاست؟ امروز نیومده. احتمالاً رفته وزارت کشور، شایدم شورای عالی استانها، هلال احمر هم می تونه رفته باشه» و هیچکداممان حتی از صد فرسخی ذهنهای خو گرفته به زندگی عادیمان هم رد نمیشد که «مرگ» دلیل نبودن و ندیدن و نشنیدن همان آدمی باشد که گاهی از پشت ستون صحن چوبی شورا میدیدیمش و عادتمان بود که هست...
تا ما هم هنوز در جایگاه خبرنگاران صحن شورا جا خوش کردهایم بعید است جای خالی او را ببینیم و تمامِ حضورش با سررسید و خودکار و صدای «الو... بنویس... به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم» و سوالهایی که این اواخر به دنبال تکذیبشان بود، در ذهنمان مرور نشود و تلخ نشویم.
آقای علیرضایی؛ باورت بشود یا نه؛ همه ما منتظر بودیم این خبر تلخ را اینبار خودت تکذیب کنی «مهدی علیرضایی خبرنگار خبرگزاری تسنیم بر اثر ایست قبلی درگذشت»؛ قلبت ایستاد و قلب ما آکنده از ناباوری و اندوه یادت را یدک خواهد کشید...
«خداحافظی کردیم آقای علیرضایی»
از امیرمحمد زندی به مهدی علیرضایی
دیدار به قیامت رفیق بامعرفت
قلم به دست شدن شغل ماست اما اینبار نوشتن برای همه در مورد یکی از بهترین دوستانمان بسیار سخت است، مهدی علیرضایی فقط یک همکار نبود بلکه یک برادر برای همه خبرنگاران و روابط عمومی های حوزه شهری بود؛ رفیق امام حسینی ما که همیشه خودش را در صف اول کمک به دیگران قرار می داد امروز میان ما نیست و برنامه ها و نشست های خبری بدون مهدی انگار یک چیزی کم دارد همان خنده های شیرین همیشگی، برادری که دیگر نیست هوای دیگران را داشته باشد درست مانند زمانی که حسین تبریزی بر بستر بیماری افتاد و مانند یک برادر تا آخرین لحظات زندگی او کنارش بود.
علیرضایی حتی در نوشتن هم منصف بود و بسیاری از مدیران شهری از او خاطرات خوبی به همراه دارند، ۸ سال همکار بودن با مهدی علیرضایی برای من با کلی خاطرات خوب گذشت طوری که حتی یاد ندارم یک بار از دست او رنجیده باشم؛ با این حال وقتی به گذشته نگاه می کنم حسرت میخورم که چرا بیشتر مهدی را ندیدم و برای من چیزی جز حسرت ندارد.
دیدار به قیامت رفیق با معرفت
از مهدی مقدر به مهدی علیرضایی
مهم نیست کدوم ور؛ مهم نیست کجا!!!
از اولین دیدار و آشنایی در برنامه خبری تا آخرین تماست چند روز قبل از درآوردن پینهای دست شکستهام که جویای احوالم بودی، چیزی جز رفاقت، صداقت در رفتار و گفتار و دغدغهمندی برای پیگیری معضلات شهری که مشکلاتش لاینحل به نظر میرسد، ندیدم.
سوگند به همین رفاقت حالم یک جور ناجور است؛ یاد دوداندیشیها بخیر، یاد آن ویراژ دادن با موتورت از این برنامه تا آن یکی.
نوشتن از تو سهل الممتنعی است از جنس وصف یک مرد واقعی که همگان مثل یک برادر دوستش داشتند.
بعد ۱۵ سال هنوزم عطشت برای مخابره خبر با دستان لرزاند به هنگام نوشتن قابل لمس بود؛ برای میثاق رفاقت اختری تابناک بودی و برای مرتضی تبریزی با آن احوالش ناخوشش تا آخرین لحظه و بعد از مرگ او، برادری بی مثال بودی و برای من کمترین التیام آلامم.
روحت شاد مردی از جنس بلور دیدارمان به قیامت؛ مهم نیست کدوم ور... مهم نیست کجا... .
از حسن رضایی به مهدی علیرضایی
از سال ۸۷ با شروع دوره های توانا در خبرگزاری فارس با مهدی علیرضایی آشنا شدم.
اون موقع خیلی بلد نبودم ارتباط دوستانه بگیرم و عمدتا تعاملی با بقیه نداشتم تا اینکه مهدی علیرضایی مثل بردار اومد کنارم ایستاد.
من تو طول دوره خبرنگاریم فراز و نشیب های زیادی داشتم مهدی همیشه رفیق روزهای سختم بود. یاد ندارم هر کدام از همکاران هر وقت کاری داشتند و کمکی می خواستند مهدی در حد توانش کمک می کرد.
اگر بخوام مهدی رو تو یک جمله توصیف کنم فقط میگم رفیق با معرفت
رفیق با معرفت آخرین بار با میثاق اختر گفتی حلال کنید داداش ای کاش تو هم ما رو حلال کنی ...
از حمیدرضا تاجی به مهدی علیرضایی
مهدی خیلی بزرگ بود
یک نفر از ما کم شد، اما یک نفری که از خوبای ما بود. یک نفری که خیلی بزرگ بود و جایش به همین راحتیها نه تو تسنیم بلکه تو حوزه شهری هم پر نمیشه.
خبرنگار وقتی خودش تیتر میشه، باید تلفن برداشت و زنگ زد، چون از دو حالت خارج نیست یا جایزه گرفته و باید بهش تلفن زد و تبریک گفت یا باید نگران شد، باید استرس گرفت، باید تلفن برداری به یکی زنگ بزنی، به یکی زنگ بزنی و منتظر باشید اون نفر پشت خط تکذیب کنه اما امان از زمانی که تا تلفن زنگ میخوره پشت خط بگه حمید متاسفانه خبر درسته!
تو این سالها غم همکار کم ندیدیم اما رفتن مهدی اشک ما رو بدجوری درآورد.
مهدی رو من نزدیک به ۱۲ سال میشناسمش، پسر لاغر اندام، ریز نقش موفرفری. از اون روزها تا این اواخر ظاهرش خیلی فرق کرده بود اما لبخند همیشگی اش ثابت مونده بود.
تو این سالها بیشتر با مهدی در ارتباط بودیم، پر کار ، پیگیر و دلسوز. اونایی که تو این وادی هستن میدونن چیمیگم، این که یه تازه وارد بخواد بیاد تو یه حوزه خبری همه گارد میگیرن یا تو بهترین حالت طرف تحویل نمیگیرن اما مهدی با همه فرق میکرد، تا یه نفر جدید وارد حوزه میشد دستشو میگرفت، بهش چم و خم کار یاد میداد، شوخی میکرد تا یخش آب بشه، معرفی اش میکرد به همه، مهدی خیلی بزرگ بود.
از اون طرف مهدی انقدر نسبت به بزرگترا و پیشکسوتا احترام قائل بود که من غبطه میخوردم، همه دیدن تو مراسم فوت حسین تبریزی (پیشکسوت حوزه شهری) چقدر سنگ تموم گذاشت. حتی تو مراسم دورهمی روز خبرنگار خواستی همه سلام زیارت عاشورا بخونن هدیه کنن به روحش، ان شالله مزد این بزرگی تو از صاحب روز عاشورا بگیری.
مهدی تو انقدر بزرگ بودی که حتی من تا روز رفتنت حس نکردم تو ۱۳ سال از من بزرگتر بودی و همیشه مثل یک رفیق همسن باهام برخورد میکردی. هیچ وقت از بالا به پایین با کسی حرف نزدی.
یادمه یکی از آخرین پیام هام رو از روبروی حرم امیرالمومنین برات فرستادم و گفتم به یادتم رفیق، حالا شب اول قبر که با تاریخ تولدتم یکی شده، وقتی مولا اومد دیدنت تو هم ما رو یاد کن و یه بار دیگه بزرگی تو ثابت کن.
از فرناز محمدزاده به مهدی علیرضایی
تازه خبرنگار شده بودم و برنامه خبری رفتن برایم سخت بود. این حس و حال معذب بودنم از صد فرسخی، فریاد میزدو همین هم مجابش کرد که به سمتم بیاید. کنارم ایستاد و گفت خبرنگار کجایی؟ گفتم: باشگاه، گفت منم تسنیمم. اسمش را پرسیدم و گفت علیرضاییم. بعدها فهمیدم این مدل رفتار با تازه واردها در مرامش است. از همان روز شد یکی از خبرنگارانی که میتوانستم روی کمکش خیلی حساب کنم. هربار کاری داشتم، دنبال کسی بودم، شمارهای میخواستم، با او تماس میگرفتم، امکان هم نداشت بیجواب بمانم.
روزهای صحن شورا وقتی در صندلی جلوییش مینشستم، دائم سوال پیچش میکردم. هرجا طرحی، لایحهای یا موضوعی در صحن مطرح میشد و من سر درنمیآوردم، برایم دقیق توضیح میداد که چه شده و قرار است در شهر چه شود.
آقای علیرضایی؛ خبر ناگهانی رفتنت آنقدر دلهای ما را سوزاند، که همه ما با تماسهای مکرر به افراد مختلف به دنبال کذب بودنش بودیم، دلمان نمیآمد که رفتنت را باور کنیم. اما چه میشود کرد که رفتن آدهای خوبی چون شما به این زودی، رسم این روزگار است.
خبرنگار بامعرفت شهری، برای همیشه قرآن خواندن و سلام دادنت به سیدالشهدا برای شادی روح پدرم، هنگام تسلیت جمعی خبرنگاران از ذهنم پاک نخواهد شد...
«خدانگهدار آقای علیرضایی خوش قلب»
از مریم شوشتری به مهدی علیرضایی
خداحافظ آقای علیرضایی تسنیم
شاید بعد از ۸ سال آشنایی و همکاری با شما آقای علیرضایی، هیچ وقت آن متانت و لبخندی که همیشه بر لبت بود را از یاد نبرم. احترامی که برای پاسخ به مخاطبت قائل بودی رو کمتر کسی داشت. آقای علیرضایی ما حوزه شهری تسنیم را با خبرها و گزارشهای شما میشناختیم! بدقولی کردی با ما.
خبر رفتنت آنقدر شوکه کننده و تلخ بود که هنوز جرئت نمیکنم صفحه مزاحمتهای هر روزم با شما را باز کنم و جوابهای شما را ببینم، که همیشه با صبوری اول سلام میکردی و خداقوتی بابت خبرهایی که برایت ارسال میکردم میزدی.
امروز در روز تولدت در خانه ابدیت آرام میگیری و ما میمانیم و داغی که با رفتنت بر دلهای همه نشست...
روحت شاد آقای علیرضایی تسنیم....
ادامه دارد...
نظر شما